داستان مسواک شتر از این قراره که روزی روزگاری یه شتره بود. یا شایدم نبود. آخه شتره توی خونه نبود. چون مسواکشو گم کرده بود .شتره همه جا رو دنبال مسواکش گشتش بود ولی پیداش نکرده بود برای همین رفته بود بیرون تا مسواکشو پیدا کنه.
تا مارمولکو دید گفت: تو مسواک منو ندیدی؟ میخوام دندونامو مسواک کنم.
مارمولک دمشو تکون دادو گفت: نه که ندیدم، آخه مسواک تو به چه درد من میخوره.
شتره رفتو مار فیس فیسو رو دید. گفت: تو مسواک منو ندیدی؟
مار فیس فیسو گفت: بله دیدم، تو دست مورچه خانوم بود، اما نمیدونم مسواک تو توی دست اون چی کار میکرد.
شتره گفت: منم نمیدونم
بعدم راهشو کشیدو رفت تا مورچه خانومو پیدا کنه.
رفتو رفت تا به مورچه خانوم رسید. داد زد: مورچه خانوم، مسواکمو بده، میخوام دندونامو مسواک بزنم.
مورچه خانوم گفت: نخیر، این مسواک تو نیست، این جاروی منه. خودم اونو پیدا کردم. حالا برو کنار میخوام جلوی در خونمو آبو جارو کنم.
شتره گفت: نه، این مسواک منه.
مورچه خانوم گفت: اگر مال توئه، پس تو دست من چی کار میکنه؟
شتره گفت: دیروز که رفتنم لب چاه تا دندونامو مسواک کنم اونوجا گذاشتم.
مورچه خانوم گفت: اهکی، من با هزار زحمت این جارو رو با دوستام تا اینجا اوردم.
حالا بدمش به تو؟ معلومه که نمیدم. زود برو کنار.
شتره گریش گرفت. درشت درشت اشک ریخت. مورچه خانم دلش سوخت .فکر کرد و گفت: اگه مسواکت رو بدم ، تو به من یه جارو میدی؟
شتره رفتو یه کم از پشماشو چیدو اونو دور یه شاخه نازک پیچیدو گفت: بیا اینم جاروی تو.
مورچه خانوم خوشحال شد.مسواک شتره رو پس داد.
شتره درشت درشت خندیدو رفتو دیگه هیچوقت مسواکشو جا نذاشت. این بود قصه زیبای مسواک شتر .
- ۹۸/۱۰/۰۴