کتاب‌های کودک من

در این‌جا بهترین شعرها، داستان‌ها و مطالب خواندنی درباره کودک را ارائه می‌دهیم.

کتاب‌های کودک من

در این‌جا بهترین شعرها، داستان‌ها و مطالب خواندنی درباره کودک را ارائه می‌دهیم.

۶۰ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

در یک باغ زیبا و بزرگ ، گربه پشمالویی زندگی می کرد .او تنها بود . همیشه با حسرت به گنجشکها که روی درخت با هم بازی می کردند نگاه می کرد .

 

یکبار سعی کرد به پرندگان نزدیک شود و با آنها بازی کند ولی پرنده ها پرواز کردند و رفتند .

 

پیش خودش گفت : کاش من هم بال داشتم و می توانستم پرواز کنم و در آسمان با آنها بازی کنم .


دیگر از آن روز به بعد ، تنها آرزوی گربه پشمالو پرواز کردن بود .

 

آرزوی گربه پشمالو را فرشته ای کوچک شنید . شب به کنار گربه آمد و با عصای جادوئی خود به شانه های گربه زد .

 

صبح که گربه کوچولو از خواب بیدار شد احساس کرد چیزی روی شانه هایش سنگینی می کند .وقتی دو بال قشنگ در دو طرف بدنش دید خیلی تعجب کرد ولی خوشحال شد

 

 

 

قصه گربه تنها

 

 

خواست پرواز کند ولی بلد نبود .

 

از آن روز به بعد گربه پشمالو روزهای زیادی تمرین کرد تا پرواز کردن را یاد گرفت البته خیلی هم زمین خورد .

 

روزی که حسابی پرواز کردن را یاد گرفته بود ،‌در آسمان چرخی زد و روی درختی کنار پرنده ها نشست

 

 

قصه گربه تنها

 

 

 


وقتی پرنده ها متوجه این تازه وارد شدند ، از وحشت جیغ کشیدند و بر سر گربه ریختند و تا آنجا که می توانستند به او نوک زدند . گربه که جا خورده بود و فکر چنین روزی را نمی کرد از بالای درخت محکم به زمین خورد .

 

یکی از بالهایش در اثر این افتادن شکسته بود و خیلی درد می کرد

 

شب شده بود ولی گربه پشمالو از درد خوابش نمی برد و مرتب ناله می کرد .

 

 

 

قصه گربه تنها

 

 

 

فرشته کوچولو دیگر طاقت نیاورد ، خودش را به گربه رساند .

 

فرشته به او گفت : آخه عزیز دلم هر کسی باید همانطور که خلق شده ، زندگی کند . معلوم است که این پرنده ها از دیدن تو وحشت می کنند و به تو آزار می رسانند . پرواز کردن کار گربه نیست . تو باید بگردی و دوستانی روی زمین برای خودت پیدا کنی .

 

بعد با عصای خود به بال گربه پشمالو زد و رفت

 

 

 

 

 

صبح که گربه پشمالو از خواب بیدار شد دیگر از بالها خبری نبود . اما ناراحت نشد .

 

یاد حرف فرشته کوچک افتاد . به راه افتاد تا دوستی مناسب برای خود پیدا کند .

 

به انتهای باغ رسید . خانه قشنگی در آن گوشه باغ قرار داشت . خودش را به خانه رساند و کنار پنجره نشست .

 

 

 

در اتاق دختر کوچکی وقتی صدای میو میوی گربه را شنید ، با خوشحالی کنار پنجره آمد . دختر کوچولو گربه را بغل کرد و گفت : گربه پشمالو دلت می خواد پیش من بمانی . من هم مثل تو تنها هستم و هم بازی ندارم . اگر پیشم بمانی هر روز شیر خوشمزه بهت می دم .

 

گربه پشمالو که از دوستی با این دختر مهربان خوشحال بود میو میوی کرد و خودش را به دخترک چسباند.

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

روزی الاغ هنگام علف خوردن ،‌کم کم از مزرعه دور شد . ناگهان گرگ گرسنه ای جلوی او پرید

 

الاغ خیلی ترسید.

 

ولی فکر کرد که باید حقه ای به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو یک لقمه می کنه ، برای همین لنگان

 

لنگان راه رفت و یکی از پاهای عقب خود را روی زمین کشید .

 

الاغ ناله کنان گفت : ای گرگ در پای من تیغ رفته است ، از تو خواهش می کنم که قبل از

 

خوردنم این تیغ را از پای من در بیاوری .

 

گرگه با تعجب پرسید : برای چه باید اینکار را بکنم من که می خواهم تو را بخورم .

 

 

گرگ و الاغ

 

الاغ گفت : چون این خار که در پای من است و مرا خیلی اذیت می کند اگر مرا بخوری در

 

گلویت گیر می کند وتو را خفه می کند .

 

گرگ پیش خودش فکر کرد که الاغ راست می گوید برای همین پای الاغ را گرفت و گفت : تیغ

 

کجاست؟ من که چیزی نمی بینم و سرش را جلو آورد تا خوب نگاه کنه .

 

در همین لحظه الاغ از فرصت استفاده کرد و با پاهای عقبش لگد محکمی به صورت گرگ زد و

 

تمام دندانهای گرگ شکست .

 

الاغ با سرعت از آنجا فرار کرد . گرگ هم خیلی عصبانی بود از اینکه فریب الاغ را خورده است .

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰


به دست خود درختی می نشانم به پایش جوی آبی می کشانم

کمی تخم چمن بر روی خاکش برای یادگاری می فشانم

 

 

درخت می کارم

 


درختم کم کم آرد بر گ و باری بسازد بر سر خود شاخساری

چمن روید در آنجا سبز و خرم شود زیر درختم سبزه زاری

 

 

به تابستان که گرما رو نماید درختم چتر خود را می گشاید

خنک می سازد آنجا را ز سایه دل هر رهگذر را می رباید

 

درخت می کارم

 

 

به پایش خسته ای بی حال و بی تاب میان روز گرمی می رود خواب

شود بیدار و گوید : ای که اینجا درختی کاشتی روح تو شاداب

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

روزی روزگاری پسرک چوپانی در ده ای زندگی می کرد. او هر روز صبح گوسفندان مردم دهات را از ده به تپه های سبز و خرم نزدیک ده می برد تا گوسفندها علف های تازه بخورند.او تقریبا تمام روز را تنها بود.

 

 

قصه چوپان دروغگو

 

 

 

یک روز حوصله او خیلی سر رفت . روز جمعه بود و او مجبور بود باز هم در کنار گوسفندان باشد. از بالای تپه ، چشمش به مردم ده افتاد که در کنار هم در وسط ده جمع شده بودند. یکدفعه قکری به ذهنش رسید و تصمیم گرفت کاری جالب بکند تا کمی تفریح کرده باشد. او فریاد کشید: گرگ، گرگ، گرگ آمد.

 

 

 

قصه چوپان دروغگو

 

مردم ده ، صدای پسرک چوپان را شنیدند. آنها برای کمک به پسرک چوپان و گوسفندهایش به طرف تپه دویدند ولی وقتی با نگرانی و دلهره به بالای تپه رسیدند ، پسرک را خندان دیدند، او می خندید و می گفت : من سر به سر شما گذاشتم.


مردم از این کار او ناراحت شدند و با عصبانیت به ده برگشتند.

 

 

قصه چوپان دروغگو

 


از آن ماجرا مدتها گذشت،یک روز پسرک نشسته بود و به گذشته فکر می کرد به یاد آن خاطره خنده دار خود افتاد و تصمیم گرفت دوباره سر به سر مردم بگذارد.او بلند فریاد کشید: گرگ آمد ، گرگ آمد ، کمک ...

 

قصه چوپان دروغگو

 

 

مردم هراسان از خانه ها و مزرعه هایشان به سمت تپه دویدند ولی باز هم وقتی به تپه رسیدند پسرک را در حال خندیدن دیدند.

مردم از کار او خیلی ناراحت بودند و او را دعوا کردند. هر کسی چیزی می گفت و از اینکه چوپان به آنها دروغ گفته بود خیلی عصبانی بودند. آنها از تپه پایین آمدند و به مزرعه هایشان برگشتند.

 

قصه چوپان دروغگو

 

 

از آن روز چند ماهی گذشت . یکی از روزها گرگ خطرناکی به نزدیکی آن ده آمد و وقتی پسرک را با گوسفندان تنها دید ، بطرف گله آمد و گوسفندان را با خودش برد.

 

پسرک هر چه فریاد می زد: گرگ، گرگ آمد، کمک کنید....

 

ولی کسی برای کمک نیامد . مردم فکر کردند که دوباره چوپان دروغ می گوید و می خواهد آنها را اذیت کند.


آن روز چوپان نتیجه مهمی در زندگیش گرفت. او فهمید اگر نیاز به کمک داشته باشد، مردم به او کمک خواهند کرد به شرط آنکه بدانند او راست می گوید.

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

ورزش کردن برای بچه ها میتواند برای تندرستی و خوشحالی روحی آنها بسیار مؤثر باشد. دنبال کردن یک رشته ورزشی از زمان بچگی میتواند باعث ترقی فرزند هم شود.

انجام دادن فعالیت های ورزشی گوناگون در زمان کودکی تأثیر مثبتی دارد که به شرح زیر است:
1- جلوگیری از آسیب دیدگی به دلیل استفاده بیش از حد از یک عضو بدن
2- لذت بردن از ورزش
3- ارتباط با کودکان مختلف
4- پذیرش مسئولیت‌های مختلف
5- کمک به دست آوردن و حفظ وزن سالم
6- افزایش تمرکز کودکان
7- سلامت قلبی عروقی را بهبود می بخشد
8- استرس را کاهش می دهد و باعث آرامش می شود

فواید ورزش کردن کودکان به همراه شعر:
 تطبیق حرکت با گفتار به بچه ها کمک می کند، با آهنگ و شعر حرکت نموده و افکار و اعمالش را به هم مرتبط کند. هم چنان باید موقع تمرین به کودکتان کمک کنید.

این فعالیت ها بدن را با مغز هماهنگ می کنند همچنین آنها تشخیص داخلی میزان سرعت ریتم و زمان را تقویت می کنند و به رشد توان عضلانی انعطاف پذیری و هماهنگی حرکات کمک می کند.

 
شعر ورزش برای کودکان,شعر کودکانه برای ورزش,شعر ورزش کوتاه برای کودکان

شعر ورزش برای کودکان

 
***شعر ورزش برای کودکان ***
ای بچه های با نظم
همه بیاین توی صف
پاشو پاشو ورزش کن
تنبلی رو ولش کن
نرمش بکن پویا باش
ازتنبلی جدا باش
حالا بزن تو در جا
با اون پاهای زیبا
حالا بشین و پاشو
در حرکات کوشا شو
حالا بایست تو ثابت
یک ایست خوب وجالب
درجا بزن ببینم
افسردگی نبینم
یه گردش به راست
گردش بعدی به چپ
بپا نیفتی عقب
حالا دوباره درجا
با اون پاهای زیبا
نرمش بکن پویا باش
از تنبلی جدا باش

***شعرهای کودکانه برای ورزش ***

یک که می گم دستا جلو
دو که می گم دستا عقب
سه که می گم بشین پاشو
چهار که می گم کمر بچرخ
پنج که می گم تمرین گریه
شش که می گم تمرین خنده
هفت که می گم خنده و گریه
حالا بشین پاشو بخند دستاتو وا کن و ببند
هشت که می گم یه قدم این ور
نه که می گم یه قدم اون ور
ده که می گم این ور و اون ور
حالا بشین پاشو بخند دستاتو وا کن و ببند

 

***شعر ورزش کردن برای کودکان ***


روی زمین می شینی پاها باز و کشیده
پشتت باید صاف باشه نه دولا نه خمیده
ساق پاهاتو بگیر با هر دو دست محکم
حالا آروم و کم کم زانو ها تو بکن خم
باید به هم بچسبن کف هر دو تا پا ها
بگیر با هر دو دستت پنجه ی هر دو پا را
فکر کن یه پروانه ای میون پیله تنها
دلت می خواد رها شی پر بزنی تو هوا
زانو هاتو مثل بال بالا و پایین ببر
توی خیال خودت یه روی گل ها بپر

 

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

آقای باد که اومد
خونه پر از صدا شد

از روی بند خونه
پیراهنم جدا شد

باد و پیراهن من
بالای بالا رفتند

من توی خونه بودم
اون ها از این جا رفتند

پیراهن منو، باد
با های و هوی و هو برد

شاید که دختری داشت
آن را برای او برد

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

خروسه کجاست؟
رو پرچین

چی داره؟
تاج چین چین

بالش رو هی تکون می‌ده
به این و اون نشون می‌ده

می‌گه که خوش به حال من
رنگین کمونه بال من

هم قوی، هم قشنگم
هیچ کس نیاد به جنگم

بعد چی می‌شه ؟
می‌خونه تا خسته می‌شه

وقتی می‌آد به لونه
نمونده آب و دونه

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

می خوام یه غنچه باشم میون باغچه باشم

برگامو هی وابکنم،ببندم،وقتی که آفتاب می تابه بخندم

برم به مهمونی شاپرک ها،

قصه بگم برای کفشدوزک ها

(غنچه اسیر خاکه منتظرآفتابه وقتی که تشنه باشه،توآرزوی آبه)

 

می خوام یه ماهی باشم توآب آبی باشم

پیرهن سرخ پولکی بپوشم،ازآب پاک چشمه ها بنوشم

باله هامو،وابکنم ،ببندم شناکنم شادی کنم بخندم

(ماهی فقط توآبه،توحوض ورود ودریاست شایدکه ازصبح تاشب توفکردشت وصحراست)

 

می خوام یه بره باشم میون گلّه باشم

همیشه باشم توی دشت وصحرا بدوبدوکنم توی صخره ها

بازی کنم توصحراها بچرم ازاین تپّه به اون تپّه بپّرم

(بره دلش می ریزه ،چون که خوراک گرگه برای گرگ بدجنس یه لقمه ی بزرگه!)

 

می خوام یه گرگ باشم ،خیلی بزرگ باشم

شب که می شه حمله کنم به گله!بگیرم یک دو سه تا بره!(محکم بگویید)

بگم منم گرگ سیاه صحرا،بترسن ازمن همه ی بره ها

(گرگه که دل سیاهه ،هیچ کس دوستش نداره،توآسمون آبی نداره یه ستاره)

چه خوب چه خوب!نه ماهی ام نه غنچه نه گرگم ونه بره!

 

منم منم یه بچه!

می خوام کتاب قصه مو بخونم همین جا پیش مادرم بمونم!

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

دوست داینا به مسافرت رفته است، داینا به او قول داد تا از سگش مراقبت کند. او خیلی هیجان زده است . او می داند که مراقبت از یک سگ سرگرمی جالبی است و البته می داند که اینکار زحمت دارد.

 

داینا باید هر روز به سگ کوچولو غذا بدهد، زیرا او همیشه گرسنه است. سگ قهوه ای هر روز کلی غذا می خورد و هر روز بزرگتر و بزرگتر می شود.

 

داینا باید هر روز به او یک ظرف آب بدهد. آب تازه و خنک خیلی دلچسب است. بعضی وقتها هم سگ کوچولو دو تا ظرف آب می خورد.

 

مراقبت از سگ کوچولو

 

داینا باید هر روز سگ را برای قدم زدن بیرون ببرد. سگ کوچولو قدم زدن و یا دویدن با داینا را خیلی دوست دارد.

 

داینا بازی کردن با سگ را خیلی دوست دارد. سگ کوچولو هم از بازی کردن با توپ لذت می برد.

 

داینا گاهی اوقات باید سگ کوچولو را به حمام ببرد و او را خشک کند، اما سگ کوچولو برای خشک شدن، خودش را تکان می دهد.

 

گاهی اوقات داینا موهای او را برس می کشد و آن وقت سگ کوچولو درخشان و مرتب به نظر می رسد.

 

گاهی اوقات هم باید سگ کوچولو را به دامپزشک نشان داد. آقای دامپزشک هم او را معاینه می کند و می گوید، این یک سگ سالم و قوی است.

 

داینا می داند که مراقبت از یک سگ خیلی دشوار است، اما اینکار سرگرمی جالبی است.

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰


حسنی بی دندون شده
زار و پریشون شده

بی احتیاطی کرده
حالا پشیمون شده

با دندوناش شکسته
بادام سخت و پسته

مک زده به آب نبات
هی جویده شکلات

قندونو خالی کرده
وای که چه کاری کرده

دونه دونه دندوناش
خراب شدن یواش یواش

تا خونه همسایه ها
می آدصدای گریه هاش

 

 

  • sahar boxartsahar