کتاب‌های کودک من

در این‌جا بهترین شعرها، داستان‌ها و مطالب خواندنی درباره کودک را ارائه می‌دهیم.

کتاب‌های کودک من

در این‌جا بهترین شعرها، داستان‌ها و مطالب خواندنی درباره کودک را ارائه می‌دهیم.

  • ۰
  • ۰

روز نهم مهرماه، در هر سال به عنوان روز سالمندان نامگذاری شده است تا گامی در راستای تکریم این پدران و مادران برداشته شود. دوران سالمندی همانند دوران کودکی یا جوانی، یکی از مراحل زندگی است با این تفاوت که دوران کودک و جوانی، سرشار از انرژی و تلاش، ولی دوران سالمندی، همراه با تحلیل قوا و کاهش میزان فعالیت های فیزیکی می باشد. با این حال، به حکم الهی و فطری و سنت اجتماعی، فرزندان باید حرمت پدر و مادر خود را حفظ و به ایشان احسان کنند.

داستان کودکانه آداب احترام به بزرگترها:
یه روز بعدازظهر، فاطمه و محمد، پیش مامان اومدن و ازش خواستن تا اونا رو به خونه‌ ی مامان بزرگ ببره. مامان قبول کرد وگفت: باشه می‌ریم ولی یادتون باشه به بابا بزرگ و مامان بزرگ احترام بذارین و اونا رو اذیت نکنین.


محمد پرسید: اما، ما که نمیدونیم چه جوری باید احترام بذاریم؟


مامان گفت: پس بیاین بشینین تا قبل از رفتن، آداب احترام به بزرگترها رو براتون بگم: ما می‌تونیم برای احترام گذاشتن به بزرگترها، به دیدنشون بریم و بهشون سربزنیم، قبل از این که اونا سلام کنن ما بهشون سلام کنیم، موقع صحبت کردن با صدای بلند باهاشون حرف نزنیم، خدای نکرده با اونا دعوا نکنیم.  هر وقت بزرگترا، هدیه‌ای بهمون دادن، اونو بگیریم و ازشون تشکر کنیم  حتی اگه اون هدیه رو دوست نداشته باشیم، وقتی جایی نشسته بودیم و یه بزرگتر اومد، به احترامش ازجا پا بشیم و جای خودمون رو بهش تعارف کنیم. یا حتی، می‌تونیم وقتی با بزرگترا، جایی رفتیم با راه نرفتن جلوی اونها بهشون احترام بذاریم و خیلی کارای دیگه که نشون می‌ده ما بزرگترا رو دوست داریم.


فاطمه پرسید: مامان! ما به چه کسایی باید احترام بذاریم؟ مامان جواب داد به همه، ولی به اونایی که ازشما بزرگترن، مخصوصاً پدر و مادر، پیرمردا و پیرزنا، و دانشمندا، خیلی خیلی بیشتر.


محمد گفت: حالا اگه به اینا احترام بذاریم چی می‌شه؟


مامان دستی به سرمحمد کشید و گفت: احترام گذاشتن به پدر و مادر یه عبادته  و ثواب داره، مثل نماز خوندن یا روزه گرفتن. و اگه کسی به پیرمردها و پیرزن‌ها احترام بذاره عمرش طولانی می‌شه . تازه پیامبر مهربونمون فرموده: کسی که به پیرا احترام نذاره ما دوستش نداریم، ولی هرکی به اونا احترام کنه مثل اینه که به پیامبر احترام گذاشته و توی اون دنیا کنار پیامبر زندگی می‌کنه.


حالا اگه دوست دارین خیلی ثواب کنین و عمرتون هم طولانی بشه، آماده شین ، که به دیدن بابا بزرگ و مامان بزرگ بریم.

 

شعر کودکانه درباره پدربزرگ و مادر بزرگ

پدر بزرگ خوبم
همیشه مهربونه
وقتی که پیشم باشه
برام کتاب می خونه

مادر بزرگ نازم
خیلی برام عزیزه
هرچی غذا می پزه
خوشمزه و لذیذه

وقتی با اونها باشم
غصه و غم ندارم
دنیا برام قشنگه
هیچ چیزی کم ندارم.
شاعر : جواد محقّق

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

توی حیاط یک خانه قدیمی، دو تا درخت بزرگ بود. یکی این طرف حیاط و یکی آن طرف حیاط.


چند تا مورچه نزدیک درخت این طرف حیاط، توی باغچه زندگی می کردند.
یک روز مورچه کوچک به مادرش گفت: ای کاش می شد به باغچه آن طرف حیاط می رفتم تا از درخت بزرگش بالا بروم.
به نظر من دنیا از آن طرف حیاط خیلی قشنگ تر است!


مادر مورچه کوچک آهی کشید و گفت: خیلی فکر خوبی است، اما تا وقتی که این مرغ و خروس ها توی حیاط هستند نمی توانی از آن عبور کنی. همین چند روز پیش که من از لانه کمی دور شده بودم، چیزی نمانده بود که غذای آقا خروسه بشوم.


مورچه کوچک که ناامید شده بود، با ناراحتی مشغول پیدا کردن غذا شد.
تا این که یک روز اتفاق جالبی افتاد. آن روز زن صاحبخانه با یک طناب بلند و یک سبد لباس به آنجا آمد. یک سر طناب را به درخت این طرف حیاط بست و سر دیگر طناب را به درخت آنطرف حیاط. لباس ها را هم یکی یکی روی طناب پهن کرد و رفت.


مورچه کوچک که از لای برگ ها نگاه می کرد، با خودش گفت: به به چه راه خوبی! حالا می توانم خودم را به درخت آن طرف حیاط برسانم.


مورچه کوچک خودش را به طناب رساند و از روی آن شروع به حرکت کرد. باد آرام وزید و طناب و لباس ها را تکان داد. مورچه کوچک کمی جلوتر رفت. باد تندتر شد و طناب و لباس ها را شدیدتر تکان می داد.


مورچه کوچک کمی ترسیده بود اما او که هدفش رسیدن به آن درخت بود، محکمتر به لباس ها چسبید تا باد آرام شود. کمی جلوتر که رفت، راه تمام شد و مورچه کوچک به آرزویش رسید.


حالا چند روز است که مورچه ها پشت سر هم از بالای سر مرغ و خروس ها راه می روند.
دنیا از بالای درخت آن طرف حیاط، واقعا جالب و دیدنی بود!

 

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

باز برای آسمون                  از راه رسید یه مهمون


یه ابر چاق سیاه                 با خنده های قاه قاه


ابر ِسیاه شیطون                دوید توی آسمون


نشست کنار خورشید          دامنشو روش کشید


آسمونو سیاه کرد               خنده ای قاه قاه کرد

خورشید به ابر نیگا کرد        پرنده رو صدا کرد

پرنده زود پر کشید              رفت تا به ابرک رسید

پاهاشو قلقلک کرد             به خنده هاش کمک کرد

ابر سیاه هی خندید            اشک چشاشو ندید

خنده ی ابر بارون شد         خورشید خانوم خندون شد

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

نماز خواندن یکی از واجب ترین اعمال ما شیعیان به شمار می رود. والدین موظف هستند با ورود کودکان به سن تکلیف، نماز خواندن را به آن ها آموزش دهند. یکی بهترین روش های آموزش نماز و آشنایی کودکان با آن، آموختن شعر در مورد نماز به کودکان است.

شعرهای نماز کودکانه بسیاری سروده شده است. شعرهای مذهبی همچون شعر نماز برای کودکان باید جذابیت بسیاری داشته باشند تا کودک را به شنیدن و یادگیری مفاهیم آنها علاقه‌مند سازند.

 

شعر آموزشی کودکانه نماز باید زیبا و آهنگین باشد و کودک را به سمت خود بکشد.

 

در ادامه برای شما والدین دلسوز و مهربان شعرهای زیبای مخصوص کودکان با موضوع نماز را گردآوری نموده ایم ، امیدواریم بتوانیم به شما در جهت یادگیری هر چه بهتر آموزش نماز به کودکانتان کمک کرده باشیم.


****شعر کودکانه راز و نیاز با خدا****

پیش از طلوع خورشید

وقتی سپیده سر زد
وقتی پرنده‌ی شب

از بام خانه پر زد
بر خواستم من از خواب

رفتم وضو گرفتم
دست دعا گشودم

یاری از او گرفتم
از پشت بام مسجد

آمد ندای توحید
بار دگر به دلها

نور نشاط بخشید
من جانماز خود را

آهسته باز کردم
آنگاه با خدایم

راز و نیاز کردم

 
  بیشتر بخوانید: "شعر کوتاه برای کودک 2 ساله"


***شعر کودکانه از باغ جانمازم***
از باغ جا نمازم
آهسته پر کشیدم
رفتم به سوی باغی
یک باغ سبز و خرم
دیدم که گل در آن باغ
روییده دسته دسته
دیدم کنار گل‌ها
یک شاپرک نشسته
آن شاپرک مرا دید
پر زد به سویم آمد
او با خودش گل آورد
گل را به چادرم زد
گفتم: به شاپرک جان
این گل چه خوب و ناز است
او شادمان شد و گفت:
این گل، گل نماز است

 
شعر نماز,شعر نماز کودکانه,شعر کودکانه در مورد نماز

شعر کودکانه درباره نماز

 
****شعر کودکانه آموزش نماز****
ای کودک خوش خبر   /   ای دختر و گل پسر
وقت نماز خوندنه /    بگو الله ا کبر
وقت نماز رسیده   /    گوشات چه خوب شنیده
صدای بانگ اذان    /     لباس بپوش پاکیزه
خبر بده به دوستات    /   با شادی و با نشاط
برو به سمت مسجد   /   تا مستجاب شه دعات
به سمت قبله بایست   /   صف نماز دیدنیست
نیت و تکبیر بگوی / برتر از او کسی نیست
سوره ی حمدو بخوان   /   با نام پاک رحمان
بعدش بخوان یه سوره   /    ای کودک مسلمان
الله اکبر بگو   /   برو به سمت رکوع
سبحان ربی بگو   /   بعدش بایست با خشوع
حالا برو به سجده   /   که جات توی بهشته
خدا چه نزدیک شده   /   ثواب برات نوشته
حالا باید بشینی /   تا آرامش ببینی
بعدش سجده ی دوم   /   ببین تو بهترینی
رکعت اول تمام   /   برو به سوی قیام
رکعت دومین را   /   ادا بکن با امام
حالا تشهد بخوان   /   دو رکعتت شد تمام
صل علی محمد   /   نیت بکن با سلام
چه خوب و با شکوهه   /   خورشید که پشت کوهه
نماز صبح بخونیم   /  حالا وقت طلوعه

****شعر کودکانه وقت نماز****
اتل متل پروانه

نشسته روی شانه
صدا میاد چه نازه

می­گه وقت نمازه
به این صدا چی می­گن

اذان و اقامه می­گن
شیطونه ناراحته

دنبال یه فرصته
می­گه آهای مسلمون

نماز رو بعدا بخون
هر کسی که زرنگه

با شیطونه می جنگه
وقت نماز که می­شه

هر کاری تعطیل می­شه
نماز چه قدر شیرینه

اول وقت همینه

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

یکی بود، یکی نبود! زمانی در یک جنگل زیبا فیل کوچولویی زندگی می کرد که از بقیه فیل ها تمیزتر بود. فیل کوچولو روی چمن ها می نشست و بازی بقیه فیل ها را نگاه می کرد. فیل کوچولو پیش خودش می گفت: چرا این فیل ها خودشان را اینقدر کثیف و گلی می کنند! خیلی وحشتناکه!


او همیشه عادت داشت قبل از این که روی چمن بنشیند، تک تک علف ها را تمیز کند و یا قبل از این که زیر سایه درختی بنشیند، درخت را خوب تکان بدهد تا برگ های خشک آن بریزد. او همیشه جایی غذا می خورد که باد، شن و خاک روی غذای او نریزد.
یک روز صبح هوا ابری شده بود و ابرها سیاه و سیاه تر می شدند تا این که اولین قطره باران روی فیل کوچولو ریخت. فیل کوچولو خیلی زود زیر صخره ای بزرگ پنهان شد. کم کم قطره های باران زمین را گلی کردند.


فیل کوچولو با خودش گفت: چقدر وحشتناک، حالا چطوری به خانه برگردم؟!
فیل کوچولو خودش را عقب می کشید تا پاهایش کثیف و گلی نشود.
باران تند و تند می بارید. به زودی باران به پاهای فیل کوچولو رسید. فیل کوچولو فکر کرد: باید از اینجا بیرون بروم. تازه امروز ناخن ها یم را تمیز کردم.


همه حیوانات جنگل به بالای تپه رفتند. وقتی فیل کوچولو دید که آب رودخانه بالا آمده، مجبور شد مثل بقیه حیوانات به بالای تپه برود.
حیوانات می ترسیدند که سیل بیاید و همه را با خودش ببرد. حیوانات کوچکتر زیر گوش های فیل کوچولو پنهان می شدند تا باران آنها را خیس نکند.
فردا صبح وقتی حیوانات بیدار شدند، باران بند آمده بود. همه حیوانات خیلی کثیف شده بودند، حتی فیل کوچولو هم سر تا پایش گلی شده بود. فیل کوچولو خودش را به تنه درخت می زد تا گل و خاک از روی بدنش جدا شود. فیل کوچولو گفت: من دیگر نمی توانم اینجا بمانم. من خیلی کثیف و گلی شدم.


فیل کوچولو می خواست به سمت آبشار برود تا همه بدنش را خوب بشوید. او از روی سنگ ها و چمن ها حرکت می کرد تا بیشتر گلی نشود. در راه بقیه حیوانات را دید. آنها هم خیلی گلی شده بودند.


زیر آبشار حوضچه ای از آب تمیز بود. فیل کوچولو وارد این حوضچه شد و زیر آبشار رفت. همه گل و لجن از بدن فیل کوچولو پاک شد. فیل کوچولو گفت: آخ جون، دوباره تمیز شدم. وقتی فیل کوچولو می خواست از زیر آبشار بیرون بیاید، یک دفعه مقدار زیادی آب گلی روی سرش ریخت. فیل کوچولو سریع از زیر آبشار بیرون آمد و خیلی ناراحت و عصبانی شده بود.


فیل کوچولو ناراحت و عصبانی به سمت رودخانه رفت و دید آنجا حیوانات دیگر روی هم آب می پاشند. یک خانم کرگدن، با صدای بلند گفت: فیل کوچولو تو هم بیا آب بازی کنیم. خانم کرگدن خیلی تمیز شده بود.


فیل کوچولو هم توی رودخانه رفت و خودش را خوب شست و با خرطومش روی حیوانات آب می پاشید و خوب آنها را تمیز می کرد.
از آن زمان به بعد فیل کوچولو با حیوانات دیگر به رودخانه می رفت و آب بازی می کرد و دیگر هم از گلی شدن نمی ترسید.

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

وقتی که تو آمدی دوباره
از هر طرفی سپیده سر زد
در باغ، شکوفه شد شکوفا
پروانه به سوی غنچه پر زد

در خانه و کوچه و خیابان
گل های قشنگ خنده رویید
از شادی دیدن تو آن روز
هم غنچه و هم جوانه خندید

گیسوی قشنگ سبزه آن روز
با دست نسیم شانه می شد
باغ دل ما ز دیدن تو
سر سبز و پر از ترانه می شد

********** شعر کودکانه دهه فجر **********

از آسمون دوباره
بارون گل می باره
تو این هوای برفی
تولد بهاره

بادکنکای رنگی
نقل و گل و شیرینی
شروع جشن فجره
لاله ها رو می بینی

********** شعر کودکانه دهه فجر **********

آی دسته دسته دسته
قفل قفس شکسته
مرگ به شاه ظالم
گفتیم دسته دسته

آی خنده خنده خنده
روی هوا پرنده
شاه فراری شده
آمده وقت خنده

آی غنچه غنچه غنچه
سینی و نقل و غنچه
از سفر آمده ام
وا شد دهان غنچه

آی باغچه باغچه باغچه
خورشید روی تاقچه
پیروز شد انقلاب
گل داد باغ و باغچه

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هر چه جوجه ها بزرگتر می شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند.

یک روز که جوجه ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجه ها نشست، جوجه ها که تابحال هیچ پرنده ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند «مثلا پنهان شدند» .

گنجشک گفت: چرا از من می ترسید ؟ به من می گن گنجشک منم بچه هایی مثل شما دارم، آمدم برایشان غذا پیدا کنم، آنها کرم هایی که روی درخت شما هستند را خیلی دوست دارند. آنها به گنجشک گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ سریع بال می زنی و پرواز می کن، گنجشک گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده تا با آن ها به هرجایی که می خواهم پرواز کنم و از نعمت های خدا برای خودم و بچه هایم غذا تهیه کنم. جوجه ها داشتند با گنجشک صحبت می کردند که درخت تکان خورد فوری ترسیدند و دوباره سرهایشان را لای پرهم پنهان کردند.

یک حیوان بزرگ با پنجه های قوی، گوشهای پهن و بدن پشمالو که خیلیم با نمک و مهربون به نظر می رسید به درخت چسبیده بود.

به جوجه ها نگاه کرد و گفت: نترسید شما که غذای من نیستید. جوجه ها گفتند: ما را چه جوری دیدی ما که پنهان شدیم. کوالا گفت: ولی فقط شما سرتان را پنهان کردید بدنتان بیرون بود جوجه های قشنگ اسم من کوآلا است من نوعی خرس درختی هستم و در همسایگی شما با خانواده ام کنار این درخت زندگی میکنم.

جوجه ها گفتند: خوش به حالت می تونی همه جا بروی. کوآلا گفت: ولی من و همه حیوانات که بال نداریم دوست داریم مثل شما پرنده باشیم و در آسمان آبی و زیبای خداوند پرواز کنیم خدا نعمت بزرگ پرواز کردن را به شما داده صبر کنید بزرگتر شوید، عجله نکنید، شما هم می توانید مثل مادر و پدر خودتان قشنگ به هرجایی که خواستید پرواز کنید.

یک مرتبه کوآلا دید عقابی به لانه کبوترها برای شکار جوجه ها می آید، کوالا سریع فریاد زد: خطر و خود را روی لانه ی جوجه ها انداخت و با پنجه های خود به بال های پرنده شکاری می زد، تا پرنده را دور کند.

گنجشک که این صحنه را دید خود را به کبوتر پدر و مادر رساند و گفت: جوجه هایتان در خطر هستند زود بیائید. خانم کاکلی و کوآلا با کمک هم به هر زحمتی که بود پرنده ی شکاری را دور کردند. کوآلا کمی زخمی شده بود ولی خوشحال بود که توانسته جوجه های همسایه را نجات بدهد.

کبوتر مادر از گنجشک و کوآلا برای نجات جان جوجه هایشان تشکر کرد و بعد از آن داستان شجاعت کوآلا در جنگل پیچید و همه او را کوآلای قهرمان می نامیدند.

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون
باغچه مهربونی

می گفت سفر که رفتم
یه روز و روزگاری
این بوته یاس من
می مونه یادگاری

هر روز غروب عطر یاس
تو کوچه ها می پیچید
میون کوچه باغا
بوی خدا می پیچید

اونایی که نداشتن
از خوبیها نشونه
دیدن که خوبی یاس
باعث زشتی شونه

عابرای بی احساس
پا گذاشتن روی یاس
ساقه هاشو شکستن
آدمای ناسپاس

یاس جوون بعد اون
تکیه زدش به دیوار
خواس بزنه جوونه
اما سر اومد بهار

یه باغبون دیگه
شبونه یاسو برداشت
پنهون ز نامحرما
تو باغ دیگه ای کاشت

هزار ساله کوچه ها
پر می شه از عطر یاس
اما مکان اون گل
مونده هنوز ناشناس

 
  بیشتر بخوانید: متن شعر کودکانه

 

*********شعر کودکانه شهادت حضرت زهرا (س)*********


تو با ستاره های شب
تو با سپیده همدمی
شبیه یاس ونسترن
شبیه ماه ومریمی

تو پاک وخوب با خدا
تو دختر پیمبری (ص)
خدا به بچه ههای تو همیشه داده سروری
محبت تو می دهد به من امید وآبرو
بمان بمان برای من تویی تمام آرزو

نشسته مهر فاطمه (س)به قلب من به جان من
نشسته نام فاطمه (س)به دفتر و زبان من

خدا به احترام او نشانده زیر پای ما
برای این محبتش بهشت جاودانه را

آنکه به دستش زده خاتم پیغمبران (ص)
بوسه جان بخش خود ای گل رعنا تویی

همسر مولایی ما مرهم غم ههای او
عصمت پیغمبری (ص) همدم دریا تویی

مهر تو دارم به دل درد تو دارم به جان
ای گل پر پر شده حضرت زهرا (س) تویی

هر که دشمنی کرده با بتول (س)
بوده دشمن حضرت رسول (ص)

هر که با بتول(س) بوده مهربان
کرده شاد شاد صاحب الزمان (عج)

دشمنان او تیره اند وتار
قاتلان او ظالمند و خوار

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

حضرت فاطمه زهرا (س) دختر پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی (ص) آخرین پیامبر مسلمانان هستند که روز تولد آن حضرت روز زن نام گرفته است، نامگذاری روز میلاد حضرت زهرا (س) به عنوان روز زن و روز مادر به حق انتخاب زیبا و شایسته ای ست. چه اینکه در الگوی زن بودن و مادر بودن نمونه ی بالاتری از  الگوی زندگی فاطمه زهرا (س) نداریم. این انتخاب و این نامگذاری هم به حق در جهت پیروی از سیره و زندگی این بانوی بزرگوار صورت گرفته است.

شعرهای کودکانه ولادت حضرت فاطمه (س)


عطر خوب سیب داشت
آن گل یاس سفید
او که در قلب پدر
نور امیدی دمید
هدیه ای بود از خدا
آمد او از آسمان
تا که عطرآگین شود
باغ های این جهان
بارها چون مادی
او پدر را ناز کرد
چون نسیم مهربان
اخم گل را باز کرد
او بهشتی بود و رفت
باز هم سوی بهشت
آمد و در قلب ها
نام «زهرا» را نوشت
سعید عسکری

***شعر کودکانه ولادت حضرت زهرا(س)***

فاطمه عزیز ما
دختر پیامبر بود
او فقط نه یک دختر
بلکه مثل مادر بود
صبح یواش یواش
می‌رفت خانه و دَمِ در را
مثل دسته گل می کرد
خانه پیامبر را
می نشست و وا می کرد
جانماز بابا را
توی سفره هم می چید
نان و شیر و خرما را
آسیای دستی را
می نشست و می چرخاند
روی لب گل خنده
زیر لب دعا می خواند
همواره پدر می گفت:
یاور پدر هستی
دختر عزیز من
مادر پدر هستی

***شعرهای زیبای ولادت حضرت فاطمه زهرا (س)***

 شبیه یاس ونسترن
شبیه ماه ومریمی
تو پاک وخوب با خدا
تو دختر پیمبری (ص)
خدا به بچه ههای تو همیشه داده سروری
محبت تو می دهد به من امید وآبرو
بمان بمان برای من تویی تمام آرزو
نشسته مهر فاطمه (س)به قلب من به جان من
نشسته نام فاطمه (س)به دفتر و زبان من
خدا به احترام او نشانده زیر پای ما
برای این محبتش بهشت جاودانه را

شعر کودکانه ولادت حضرت فاطمه زهرا,شعر کودکانه ولادت حضرت فاطمه,شعر ولادت حضرت زهرا برای کودکان

داستان ولادت حضرت فاطمه (س)

 

داستان کودکانه زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (س)
بعد از مدتی انتظار صدای زیبای دختری بهشتی از خانه بلند شد. پدر و مادر از دیدن نوزاد بسیار شاد و خوشحال شدند. حضرت محمد (ص) به امر خدا نام دخترش را فاطمه به معنی جدا شده از بدیها نهاد.

خداوند مهربان تا آن روز و بعد از آن چنین دختر پاک و درستکاری را به هیچکس هدیه نداده بود. حتی فرشته های آسمان نیز برای دیدن فاطمه (ع) به زمین می آمدند و از صحبت کردن با او لذت می بردند.

 

دشمنان پیامبر (ص) با شنیدن خبر تولد حضرت فاطمه (ع) خوشحال شدند و ایشان را آزار داده می گفتند : تو ابتر هستی یعنی پسری نداری که نسل تو ادامه پیدا کند و دیگر کسی نیست که بعد از تو مردم را به دین اسلام دعوت کند.

 
اما خداوند یکتا برای اینکه مقام و بزرگی حضرت فاطمه (ع) را نشان بدهد؛ سوره ی کوثر را بر حضرت محمد (ص) نازل کرد و از آن حضرت خواست که قربانی کند و شاد باشد. در این سوره مبارک پروردگار عالمیان به رسولش فرمود: « نسل تو از همین دختر پاک ادامه پیدا می کند.»

پیغمبر هم راضی به امر خداوند بود ودخترش را بسیار دوست می داشت؛همیشه او را در آغوش می گرفت و می بوسید و می گفت: « فاطمه بوی بهشت می دهد.»

حضرت فاطمه (ع) چهره ای نورانی داشت و برای پدر و مادرش دختری خوب و مهربان بود. او زندگی سختی داشت. در کودکی مادر عزیزش خدیجه ی فداکار را از دست داد. خدیجه (ع) در تمام زندگی اش با پیامبر همیشه یار و غمخوار ایشان بود. و هنگامی که مردم بت پرست آن حضرت را مورد اذیت و آزار قرار می دادند با روی خوش به پیامبر گرامی اسلام امیدواری می داد.

اما بعد از خدیجه (ع) تنها یار و همراه پیامبر (ص) حضرت فاطمه (ع) بود. وقتی بت پرستان نادان در کوچه و بازار به سوی حضرت محمد (ص) سنگ پرتاب می کردند و به روی مبارک ایشان خاک می ریختند فاطمه (ع) با ناراحتی در حالی که اشک  در چشمان نازنینش جمع می شد سر و روی پدر را پاک می کرد و مانند یک مادر از ایشان مراقبت می کرد.به همین خاطر رسول اکم همیشه به دخترش می فرمود «ام ابیها» یعنی فاطمه جان تو مثل مادرم هستی.


حضرت فاطمه (ع) پاک ترین زن دنیا بود. او در نوجوانی با بهترین مرد که حضرت علی (ع) بود ازدواج کرد و زندگی ساده و زیبایی را با هم آغاز کردند. پیامبر (ص) هم از دیدن آنها شاد و خوشحال می شد و خدا را شکر می کرد.


حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (ع) همیشه یار و یاور پیغمبر بوده و در کنار ایشان به حمایت از او مشغول بودند. پروردگار به این زوج مبارک چهار فرزند پاک و با ایمان داد: امام حسن (ع)، امام حسین (ع) ، امام حسین (ع) حضرت زینب (ع) و ام کلثوم . حضرت فاطمه (ع) و امام علی (ع) به همراه فرزندانشان اهل بیت پیامبر هستند به همین علت محبت آنها همیشه در دل های مسلمانان وجود دارد. رسول خدا هنگام بازگشت از هر سفری ابتدا به خانه ی دخترش می رفت و از دیدار او بسیار شاد می شد. حضرت فاطمه (ع) هیچ وقت کسی را ناراحت نکرد و با همه مهربان و خوش رفتار بود. پیامبر در مورد ایشان همیشه می گفت: « خدایا با دوستان فاطمه دوست و با دشمنانش دشمن باش.»


چند ماه پس از درگذشت پیامبر خدا به دلیل حوادث تلخ و ناگوار ی که در جامعه اسلامی آن زمان اتفاق افتاد اهل بیت پیامبر اکرم تلخی های زیادی را تحمل کردند و این اتفاقات تلخ موجب صدماتی بر وجود مبارک تنها دختر پیامبر گردید. ایشان بر اثر همان صدمات ایشان به شهادت رسیدند.


حضرت فاطمه (ع) بانویی بهشتی بود. او در طول عمر کوتاهش سختی های زیادی را تحمل کرد اما هیچ وقت امید و ایمانش را از دست نداد و همیشه با صبر و آرامش  از پروردگار بزرگ یاری می خواست. دختر پیامبر همیشه مهربان و درستکار بود. محبت آن بانوی بزرگواری در دلهای ماست و تمام مسلمانان او را دوست دارند.حضرت محمد (ص) همیشه می فرمود: « فاطمه پاره ی تن من است.»

  • sahar boxartsahar
  • ۰
  • ۰

 
"شعر کودکانه جوجه من"
جوجه پر طلایی
زرد و سرخ و حنایی

پرهات رنگا رنگه
راه رفتنت قشنگه

ای جوجه قشنگم
جوجه رنگارنگم

حناییه سر تو
چه خوشگله پر تو

 
  بیشتر بخوانید: "شعر کوتاه برای کودک 2 ساله"

 

**********اشعار کودکانه**********

 

"جوجه نافرمان"

گفت با جوجه مرغکی هشیار
که ز پهلوی من مَرو به کنار

گربه را بین که دُم عَلم کرده
گوش ها تیز و پشت خم کرده

چشم خود تا به هم زنی بردت
تا کُله چرخ داده ای خوردت

جوجه گفتا که مادرم ترسوست
به خیالش که گربه هم لولوست

گربه حیوان خوش خط و خالیست
فکر آزار جوجه هرگز نیست

سه قدم دورتر شد از مادر
آمدش آنچه گفته بود به سر

گربه ناگاه از کمین برجَست
گلوی جوجه را به دندان خَست

برگرفتش به چنگ و رفت چو باد
مرغ بیچاره از پی اش افتاد

گربه از پیش و مرغ از دنبال
ناله ها کرد، زد بسی پر و بال

لیک چون گربه جوجه را بربود
ناله مادرش ندارد سود

گر تَضرُع (4) کند وگر فریاد
جوجه را گربه پس نخواهد داد

  • sahar boxartsahar